مجله‌ی تخصصی نقد سینما

نقدسینما؛ مجله ی تخصصی سینما و تلویزیون
یادداشت سردبیر
کوفته ی مادر جعفر | محمدرضا رضاپور | سرمقاله شماره ششم نقدسینما | بهمن و اسفند 94 | ساعت دو بعدازظهر بیست‌وسوم تیرماه 1394 است. شبکه‌ی ملی خودمان تیتر زده است «بیانیه‌ی مشترک جمع‌بندی مذاکرات هسته‌ای» و شبکه‌های غربی نوشته‌اند «توافق هسته‌ای». لوران فابیوس همچنان لبخند می‌زند. در صفحات مجازی سلبریتی‌های ایرانی هم همه لبخند می‌زنند؛ احتمالاً برای گفتگوی آسان و تعامل سازنده با جهان. و من باز هم به یاد فراز مشهوری از مستند این یک فیلم نیست، که اتفاقاً به لیست اولیه‌ی بهترین مستند سال اسکار 2013 راه پیدا کرد می‌افتم. سکانس مشهوری که به نظر نگارنده، صادقانه‌ترین فراز و اعتراف زندگی سینماگران ایرانی و مستوجب دریافت چند اسکار هم‌زمان است. «جعفر پناهی» درحالی‌که با دوربین تلفن همراهش مشغول فیلم‌برداری از همکار مستندسازش است می‌گوید: یک‌دفعه [با رخشان بنی‌اعتماد] گفتیم بیکاریم، چی‌کار کنیم؟ گفت: آشپزخانه‌ی سیار بزنیم! گفتم: یعنی چی آشپزخانه بزنیم؟ گفت: یک وَن می‌گیریم و تو خیابون می‌ایستیم و می‌نویسیم آشپزخانه‌ی سیار هنرمندان سینما. بعد قرار شد هرکسی یک کاری بکند. هرکسی یک غذایی بپزد. به من گفتند: تو چه غذایی می‌پزی؟ گفتم: من که آشپزی بلد نیستم. بعد فکر کردم و گفتم: اما مادرم کوفته‌های خیلی خوبی می‌پزه. گفت: خب! تو مِنو می نویسیم: کوفته ی مادر جعفر


منتشر شده در ششمین شماره نقدسینما


 

بده‌-بستان‌های هالیوود و عالم سیاست خیلی پیش از آن شروع شد که خیلی‌ها حتی فکرش را هم بکنند. در 1918 «ویلیام برنز» و «جی. ادگار هوور»، رهبران اصلی (FBI) به دلیل ‌نگرانی شدیدی که از تأثیر ستاره‌های سینما بر آگاهی سیاسی مردم داشتند، به مأموران مخفی خود مأموریت دادند تا افراد مشکوکی از هالیوود را که به‌زعم آن‌ها تندرو بودند، را تحت نظر بگیرند و به شنود و تعقیب فعالیت‌های آن‌ها بپردازند. تنها چهار سال بعد، این مأموران چیزی را گزارش کردند که از آن می‌ترسیدند. آن‌ها اعلام کردند که تعدادی از ستاره‌های سینما نقشی فعال در «جنبش سرخ» این کشور دارند و قصد دارند از طریق سینما اقدام به اشاعه‌ی «پروپاگاندای کمونیستی» کنند.

سیاستمداران جنگ سرد -که تشکیلات کمونیسم‌هراس «کمیته‌ی فعالیت‌های ضدآمریکایی» را راه‌اندازی کرده بودند- در دهه‌ی 1940 هراس دیگری داشتند. آن‌ها از این می‌ترسیدند که قدرت ستاره‌های سینما نحوه‌ی تفکر و رفتار سیاسی مردم را متحول کند. آن‌ها دریافته بودند که فیلم‌بین‌ها در واقع همان رأی‌دهنده‌ها هستند و از خود می‌پرسیدند در نبرد بین ستاره‌های پر زرق و برق سینما و سیاست‌مدارن عصا قورت‌ داده، پیروزی با کدام است؟ این‌که مبادا چپ‌گرایان هالیوود همچون «چارلی چاپلین»، «هامفری بوگارت»، «کاترین هپبورن» و «ادگار جی. رابینسون» از شهرت خود برای گسترش ایده‌های رادیکال استفاده کنند؛ بالاخص افکار رادیکال کمونیستی.

تصور غالب آن بود که سیستمی هوشمندانه در هالیوود هست که بنیان اصلی آن بر تفکرات چپ‌گرایانه بنا شده و دلیل چنین هراسی از تندروی در صنعت سینما نیز همین بود. تصوری که حداقل به دو دلیل مشخص صحت این حکم را زیر سوال می‌برد؛ اول آن‌که هالیوود در کمپ راست‌گرایان محافطه‌کار نسبت به لیبرال‌ها، در تاریخچه‌ی خود سابقه‌ی اقامتی طولانی‌تری دارد و ابتدا این جمهوری‌خواهان بودند که پایگاهی در هالیوود تأسیس کردند و نه دموکرات‌ها. دلیل دوم و شگفت‌انگیزتر آن‌که با وجود این‌که چپ‌گرایان هالیوود بیش‌تر و شاخص‌تر بودند؛ راست‌گرایانی همچون «لوئیس بی. مه‌یر»، «جورج مورفی»، «رونالد ریگان»، «چارلتون هستون» و «آرنولد شوارتزنگر» تأثیری به مراتب عمیق‌تر بر زندگی سیاسی آمریکایی‌ها داشتند. چپی‌های هالیوود البته در فعالیت‌های عمومی و کمپین‌های جمع‌آوری پول برای خیریه‌های مختلف توفیق بیش‌تری داشتند، اما اگر بنا باشد از تأثیرات آن‌ها برای تغییر در دولت آمریکا سخن به میان آید، قطعاً پیروز میدان راستی‌های هالیوود هستند. زمانی که چپی‌ها به دنبال زرق و برق سیاسی بودند، راستی‌ها کسب قدرت «‌الکترال» را تمرین کردند، پی گرفتند و پیروز شدند.

با وجود این‌که راستی‌های هالیوود مشق سیاست را در دهه‌ی 1920 آغاز کردند، تا پس از دوران جنگ‌های جهانی چندان توفیق قابل توجهی در سیاست آمریکا نداشتند. با این‌حال، زمانی که این فرصت را به‌دست آوردند، تأثیرشان قابل توجه بود. در طی سال‌های دهه‌های پنجاه و شصت، جورج مورفی -که با حمایت لوئیس بی. مه‌یر برای خود کسی شده بود- و رونالد ریگان -که با حمایت افرادی مانند مورفی مهمان همه‌ی خانه‌های آمریکا‌یی‌ها بود- با استفاده از شهرت، جذبه و مهارت‌های کلامی خود، سازوکار انتخاباتی شورشی‌گونه‌ای به راه انداختند که رو به سوی مردم داشت. این رویکرد با همکاری بیش‌تر گرو‌ه‌های محلی محافظه‌کار در سرتاسر کشور عملی شد. این دو ستاره، برنامه‌ای ایدئولوژیک را فریاد می‌زدند که بنا بود سیاست‌ دخالت همه‌جانبه‌ی دولت «فرانکلین روزولتِ» دموکرات را در امور اجتماعی و اقتصادی (New Deal) ملغی کند، قدرت را به نهادهای محلی و ایالتی بازگرداند، از مالیات بکاهد و علیه همه‌ی دشمنان امنیت آمریکا –به‌ویژه کمونیسم- اعلان جنگ کند. این دو در سال‌های میانی دهه‌ی 1960 با تجربه‌ای که از دنیای بازیگری و شهرت داشتند، شعارهای کمپین خود را به گونه‌ای طراحی کردند تا بتوانند کاری را عملی کنند که دیگر سیاستمداران محافظه‌کار و بدچهره از آن عاجز بودند؛ یعنی تلقین آرمان‌های محافظه‌کاری به طیف وسیعی از رأی دهنده‌های خاکستری و بدبین. این‌گونه بود که با طیفی از خوش‌بینی که مورفی و ریگان نسبت به محافظه‌کاری به ارمغان آوردند، انقلابِ راستی‌ها میسر شد.


این دو نشان دادند که ستاره‌های سینما تنها به مردم شیوه‌ی لباس پوشیدن، نگاه کردن و عشق ورزیدن نمی‌آموزند؛ آن‌ها نحوه‌ی تفکر و عمل سیاسی را نیز به مخاطبان خود می‌آموزند. همان‌گونه که «مارلون براندو» در جریان راه‌پیمایی معروف 1963 در واشنگتن (که برای اعتراض به بیکاری و تحدید آزادی مردم صورت گرفته بود) گفت: «اگر بازیگران می‌توانند به مردم عطر و ادکلن بفروشند، به درد فروش افکار نیز می‌خورند». نکته‌ای که سناتور -سابقاً جمهوری‌خواه- کنگره، «آرلن اسپکتر» نیز بدان اشاره کرده بود: «به طرز عجیبی، زمانی که هالیوود صحبت می‌کند، جهانیان گوش می‌کنند [در‌حالی‌که] گاه وقتی واشنگتن صحبت می‌کند، دنیا چرت می‌زند».

آمریکایی‌ها رابطه‌ای طولانی و برخاسته از احساسات عشق/نفرت با ستارگان سینما دارند. آن‌ها در سطحی عاطفی و با حسی صمیمی به این ستارگان نگاه می‌کنند که به‌ندرت ممکن است درباره‌ی یک سیاستمدار رخ دهد. آن‌ها به ستارگان تا زمانی عشق می‌ورزند که به تخیلاتشان وفادار بمانند و زمانی از ستارگان بیزار می‌شوند که در آن‌ها نقصان و یا خلاف عقاید خود ببینند. همان‌طور که در 1935، «ویلیام دومیل» کارگردان آمریکایی گفته بود، افراد جامعه «ستارگان را انتخاب می‌کنند و از آن‌ها الهه می‌سازند... آن‌ها نوعی حس مالکیت نسبت به شمایل رمانتیکی دارند که خودشان ساخته‌اند و البته در مقابل نیز از بت‌هایی که از خود نقاط ضعف و خطایی نشان داده‌اند، خشمگین می‌شوند».

با وجود سابقه‌ی قدیمی فعالیت‌های سیاسی در هالیوود، همواره ترس قابل توجهی نیز از تأثیر منفی فعالیت‌های سیاسی زیاد بر کارنامه‌ی کاری بازیگران وجود داشته. صنعت سینما که بنگاه اقتصادی کوچک و تازه‌تأسیسی بود، با سرمایه‌گذاری تعدادی از عوامل سینمایی مانند تهیه‌کنندگان و پخش‌کنندگان، در سرتاسر آمریکا پخش شد. در سال‌های اولیه‌ی فعالیت هالیوود –به‌ویژه در عصر سینمای صامت- بازیگران پیوند اندکی با سیاست داشتند، چراکه این صنعت در مراحل اولیه‌ی خود و صرفاً در فاز معرفی بود و دست اندرکاران این تجارت جدید، به از دست دادن تماشاچیان خود، آن‌هم به‌خاطر جانب‌داری‌های حزبی تمایلی نداشتند.

«چارلی چاپلین» اولین ستاره‌ی مطرحی بود که از سینما به‌عنوان ابزاری ایدئولوژیک استفاده کرد. البته او به گونه‌ای عمل کرد که هم‌زمان تماشاچیان را سرگرم می‌کرد و پیام‌های سیاسی خود را نیز منتقل می‌نمود. او حامی سوسیالیسم بود و در فیلم‌های خود نهاد قدرت و مشروعیت آن را -با تمسخر یک پلیس محلی گرفته تا «آدولف هیتلر»- زیر سوال می‌برد. از آن‌جا که او –به‌عنوان یک تهیه‌کننده، کارگردان، نویسنده و حتی بعدها،‌ یک پخش‌کننده- کنترل زیادی بر کارهای خود داشت، می‌توانست هرچه بسازد که می‌خواهد. هیچ‌یک از صاحبان استودیو نمی‌توانستند برای او خط و نشان بکشند که چه چیزی بسازد و چه چیز نه. همین امر هم بود که دست یکی از محبوب‌ترین ستاره‌های سینما را باز گذاشته بود تا پیام‌های سیاسی خود را برای مردم به نمایش بگذارد و البته که میلیون‌ها تماشاچی از این پیام‌ها استقبال کردند.

با این حال دهه‌ی 1920 آغازگر مسیر جدیدی در صنعت سینما بود؛ یک سیستم استودیویی الیگارشیک که در لس‌آنجلس متمرکز شده بود و برخی از بزرگ‌ترین موسسات مالی و صنعتی در آن سرمایه‌گذاری کردند. در این سیستم جدید که «هالیوود» نام داشت، همان‌طور که روابط و ضوابط فیلم‌سازی به بلوغ مورد ‌نظر سرمایه‌گذاران و رهبران ‌می‌رسید، پیوند آن‌ها با سیاست نیز پخته‌تر می‌گردید. در این دوران، با سیاست‌های اقتصادمحور حزب جمهوری‌خواه در سراسر کشور، روسای استودیوی قدرتمندی مانند لوئیس بی. مه‌یر در مترو گلدوین مه‌یر به فعالان عرصه‌ی انتخاباتی سیاستمدارن بدل گردیدند تا هم‌زمان نیازهای مالی صنعت خود را تأمین کنند و هم فرصت‌های حزب متبوعشان را بهبود بخشند. بیش از هر کس دیگر، این مه‌یر بود که مأموریت داشت هالیوود و حزب جمهوری‌خواه را بر سر یک سفره بنشاند. البته مه‌یر، خود یک ستاره نبود لیکن او ستاره‌های زیادی را ساخته بود و پیشگام استفاده از ستاره‌ها برای اهداف حزبی بود. او در زمان ریاست هم‌زمان خود بر استودیو و دفتر حزب در کالیفرنیا، از توانایی‌های خود -به‌عنوان یک «شومن» باتجربه در جلسات معرفی و انتخاب نامزدهای حزب- استفاده کرد و توانست در سال 1934 «آپتون سینکلر» نامزد دموکرات‌ها را در انتخابات فرمانداری شکست دهد.

 

او از شیوه‌های کارآمد استفاده از رادیو در انتخابات بهره می‌برد و پیشتاز به کار بستن «حقه‌های کثیف» در تولید گزارش‌های خبری جعلی بود که در نبود تلویزیون از سالن‌های سینما پخش می‌شد.

با آن‌که مغول‌های هالیوود (مانند مه‌یر)، طی دهه‌ی 1920 سیاست هالیوود را در مشت خود داشتند، رکود بزرگ اقتصادی و هم‌چنین شخصیت کاریزماتیک «فرانکلین دی. روزولت» در انتخابات 1932، باعث شد تعداد زیادی از بازیگران آمریکایی برای شروع یا افزایش فعالیت‌های سیاسی ترغیب شوند. افرادی مانند «ادوارد جی. رابینسون» با استفاده از شهرت خود، در مناسبت‌های مختلف دست به اقدامات سیاسی می‌زدند. درست زمانی که عامه‌ی مردم ترجیح می‌دادند چشم خود را بر هشدارهای مربوط به خطر رشد نازیسم و فاشیسم ببندند، رابینسون و تعدادی دیگر از ستاره‌های چپ‌گرای هالیوود، با شرکت در اعتراضات، شرکت در برنامه‌های رادیویی و خواندن بیانیه‌های سیاسی علیه هیتلر، توانستند شهرتی بین‌المللی به‌دست آورند. مشارکت ستاره‌های سینما در برنامه‌های مختلف سیاسی، دوره‌ی جدیدی از تأمین مالی هالیوودی را توسط افرادی مانند رابینسون، «جین کلی»، «ملوین داگلاس» و دیگران برای برنامه‌های سیاسی پیشرو و تازه آغاز کرد.

از سوی دیگر، ترس از تأثیر احتمالی فعالیت‌های سیاسی ستاره‌ها بر کاهش تعداد تماشاگران فیلم‌ها، روسای استودیوها را بر آن داشت تا برای بازیگران مشهور محدودیت‌هایی را اعمال کنند. البته موفقیت مالی نظام استودیویی به گونه‌ای بود که بازیگران حاضر شوند در ازای حجم هنگفتی از پول، تن به قراردادهای دراز مدت و محدود کننده بدهند؛ تا جایی که استودیوها در شکل‌دهی به تصویر بازیگران و کنترل فعالیت‌های خارج از قاب آن‌ها، نقش اصلی را داشته باشند. هرچند استودیوها با برخی از فعالیت‌های حزبی ستاره‌ها موافقت می‌کردند، با این حال اگر بازیگری پای خود را از جاده‌ی اصلی سیاستی که برای هالیوود تعریف شده بود فراتر می‌گذاشت، عمر حرفه‌ای زیادی نمی‌کرد، چراکه در لیست‌های سیاه و خاکستری مدیران اجرایی قرار می‌گرفت.

پایان عصر حاکمیت استودیوها در حدّ فاصل دهه‌های 1940 و 1950 فرصتی برای آزادی اظهار‌ نظر بازیگران در موضوعات مختلف شد. در این دوران، همان‌گونه که رکود اقتصادی و برنامه‌ی جامع «نیودیل»[i] منجر به رشد فعالیت‌های سیاسی چپی‌ها در هالیوود شد، جنگ سرد و هراس از پایگاه کمونیسم در فرهنگ آمریکا، باعث گردید این بار راستی‌های هالیوود قدرت سیاسی بیش‌تری را تجربه کنند. این‌بار تبلیغات کارآمد «کمیته‌ی فعالیت‌های ضدآمریکایی» منجر به افزایش سربازان جنگ سرد در هالیوود شد؛ گروهی ایدئولوژیک که ستاره‌هایی همچون «جورج مورفی» و «رونالد ریگان» آن را رهبری و در زمین سیاست‌های جمهوری‌خواهان بازی می‌کردند. این گروه بر ‌خلاف دیگر فعالانی که تنها در فعالیت‌های موضوعی و مناسبتی در عرصه‌ی اجتماع رخ نشان می‌دادند، جنبشی خواهان تعهد سیاسی بلند مدت بود و تغییر ساختارهای بنیادین دولت آمریکا را دنبال می‌کرد.

رونالد ریگان و جورج مورفی، از اواخر دهه‌ی 1940 تا اواسط دهه‌ی 1960 به کمک گروه‌های محافظه‌کار در سرتاسر آمریکا، تلاشی مضاعف را برای غلبه بر مهم‌ترین دستاورد لیبرال‌ها در قرن بیستم سامان دادند؛ تلاشی که معطوف بر برانداختن دولت فرانکلین روزولتِ دموکرات با شعار (New Deal) بود. اقدامات این دو نفر در شکل‌دهی حزبی به برنامه‌های تلویزیونی و به‌‌کار بردن حرفه‌ای آن برای ارسال پیام‌های محافظه‌کارانه، سیاست آمریکا را برای حداقل پنج دهه پس از آن تغییر داد. با ورود مورفی به سنای آمریکا در سال 1964 و برگزیده شدن ریگان به‌عنوان فرماندار کالیفرنیا در 1966، این دو هم‌چون مبلغان مذهبی مردم را موعظه و ترس را به آن‌ها منتقل می‌کردند؛ ترس از تهدیدات خارجی که با نوید مبارزه‌ی تمام‌عیار با دشمنان خارجی و پایمردی در برابر آن‌ها، به خورد مردم داده می‌شد.

در همان زمان، رقیبانِ محافظه‌کاران از امید سخن می‌گفتند و تقبیح آن‌چه که خودخواهی و حسادت محافظه‌کاران می‌خواندند و آن را مانع رسیدن آمریکا به رویایش می‌دانستند. با این حال در مقابله با تبحر مورفی و ریگان در این بازی، مشخص شد «هراس و تضمین» محافظه‌کاران، قدرت انگیزش به مراتب بالاتری نسبت به «امید و حسرت» دموکرات‌ها دارد.

تنها پس از فروکش کردن «هراس سرخ» از نفوذ کمونیسم بود که چپی‌ها توانستند در فعالیت‌های سیاسی جدی‌تر و به‌اصطلاح رادیکال فعالیت کنند. «هری بلافونته» و «جین فاندا» در این دوران بسیار کوشیدند تا سیاستی را به چالش بکشند که منجر به نابرابری در داخل و جنگ و امپریالیسم در خارج از کشور شده بود. طی سال‌های 1950 تا 1980 فاندا و بلافونته به‌صورت هم‌زمان و البته مجزا از یکدیگر، در مناسبت‌های مختلف به هم‌نوایی با جمعیت‌های معترض اجتماعی، به نژادپرستی و جنگ ویتنام اعتراض می‌کردند و برای حقوق مدنی، حقوق زنان و عدالت اجتماعی و اقتصادی فریاد می‌زدند. بلافونته یکی از مهم‌ترین اهالی هالیوود در جنبش حقوق مدنی بود که دوستی صمیمانه‌ای با «مارتین لوتر کینگ» داشت. جین فاندا نیز برجسته‌ترین ستاره‌ی مخالف‌خوان هالیوود بود که در جنبش ضد‌ جنگ ویتنام فعالیت داشت. این دو نیز هرکدام یک کمپانی فیلم‌سازی راه‌اندازی کردند و در راستای اهداف سیاسی‌شان چندین فیلم ساختند.

از سوی دیگر، «چارلتون هستون» نیز که زندگی سیاسی خود را در اردوگاه چپی‌های هالیوود آغاز کرده و سپس به راست وزیده بود، اولین نماینده‌ی مهم سیاست بر پرده نقره‌ای به حساب می‌آمد. حضور به یاد ماندنی او در نقش حضرت «موسی‌(ع)» در ده فرمان (سیسیل ب. دومیل، 1956) و نقش‌های بعدی او (که از او سه ‌بار قدیس، سه ‌بار رئیس‌جمهور و دو بار نابغه به تصویر کشید)، به او شخصیتی سینمایی داد که بتواند در خارج از پرده نیز از اعتبارش به‌عنوان یک سخنگوی سیاسی بهره گیرد. او که در دهه‌ی 1960، قهرمان جنبش حقوق مدنی بود، با در هم شکسته شدن دموکرات‌ها در 1968، به سوی جمهوری‌خواهان گروید و حضور خستگی‌ناپذیری در معرفی نامزدهای محافظه‌کار در انتخابات مختلف داشت. در سال 2000 نیز -همان‌گونه که از او انتظار می‌رفت- از اعتبارش در «انجمن ملی اسلحه» برای جمع نمودن آراء انتخاباتی چندین ایالت مهم به نفع «جورج بوش» استفاده نمود؛ خدمتی که در نهایت به ثمر رسید.

تغییرات صورت گرفته در رهبریت مرکزی حزب دموکرات (که موجب کوچ هستون به جناح راست شد) فرصت‌های تازه‌ای به روی ستاره‌های چپ‌گرایی همچون «وارن بیتی» برای فعالیت جدی‌ در زمینه‌ی سیاست‌های ملی گشود. وارن بیتی که بر توانایی‌های خود در بازیگری، کارگردانی، نویسندگی و تهیه‌کنندگی تکیه کرده بود، با کمک به شکل‌گیری تبلیغات و استراتژی‌های رسانه‌ای، نقشی فعال در حلقه‌ی داخلی سه کمپین ناموفق ریاست‌جمهوری (جورج مک‌گاورن در 1972 و گری هارت در سال‌های 1984 و 1988) داشت. وارن بیتی نیز مانند چارلی چاپلین، هری بلافونته و جین فاندا اقدام به تأسیس کمپانی فیلم‌سازی نمود و از همین بستر برای گسترش هرچه بیش‌تر عقاید سیاسی خود در بین رأی دهند‌گان، تلاش کرد. او درست در زمانی که سیاست‌های آمریکا به طور فزاینده‌ای به سمت راست در حرکت بود، دو فیلم چپ‌گرا (سرخ‌ها، 1981 و بول‌ورث، 1998) ساخت که کم‌تر بازیگر مهمی امکان داشت دست به چنین کاری بزند.

در پایان قرن بیستم و انفجار بیست‌وچهار ‌ساعته‌ی اخبار و رسانه‌های سرگرم ‌کننده، فرصت‌های جدیدی برای مشارکت سیاسی پدید آمد. در همین دوران «آرنولد شوارتزنگر» با پیوستن به تجربه‌ی ابتکارات رسانه‌ای لوئیس بی.‌مه‌یر، جورج مورفی و رونالد ریگان و استفاده از چارلتون هستون برای تغییر تصویر سیاست به یک مد جدید، عصر جدید حضور سیاسی سلبریتی‌ها را معنایی جدید داد. این ستاره‌ی اتریشی‌الاصل (که گاهی در رسانه‌ها به‌عنوان یک «سبک‌وزن سیاسی» تمسخر می‌شد)، به‌درستی متوجه نکته‌ای شد که شاید به ذهن خیلی‌ها نرسیده بود؛ او دریافت که برنامه‌هایی مانند (Entertainment Tonight) و (Access Hollywood) منجر به تحقیر و تنزل سیاست نمی‌شوند، بلکه می‌توانند منجر به گسترش آوردگاه‌های سیاسی شوند و گفتمان سیاسی را در بین مردم رواج دهند، به‌ویژه در میان کسانی که قصد ندارند رأی بدهند.

در دوران شرکت آرنولد در انتخابات فرمانداری کالیفرنیا در سال 2003، این قهرمان بدن‌سازی مشهور، به‌جای حضور در مطبوعات جریان اصلی و اخبار تلویزیونی، پیام‌های خود را با حضور در برنامه‌های سرگرم کننده به رای ‌دهندگان رساند. او که در حزب جمهوری‌خواه کالیفرنیا متحدین چندانی نداشت، نشان داد که نامزدها، دیگر چندان نیازی به ریشه‌های عمیق حزبی ندارند. اینک تصویر و شهرت آن‌قدر مهم است که می‌تواند بدون حمایت سنتی حزبی به پیروزی در انتخابات منجر شود.


این ستارگان و بازیگران عرصه‌ی سینما/سیاست، اگرچه تنها فعالان این عرصه نبوده‌اند و نخواهند بود، اما نقشی مهم و تأثیرگذار در شکل‌گیری سیاست داخلی و بین‌المللی آمریکا در نزدیک به صد سال اخیر داشته‌اند. در این عرصه، همان‌قدر که تصویر رسانه‌ای یک قهرمان بدن‌سازی به سبد آراء «جان مک‌کین» جان می‌دهد، اشک‌ها و لبخندهای «اپرا وینفری» نیز می‌تواند احتمال پیروزی «باراک اوباما» را به سوی قطعیت سوق دهد.

در چنین فضایی دیگر نمی‌توان تک‌تیرانداز آمریکایی را تنها فیلمی دانست در رثای سربازی از دست رفته. اگر چند دهه‌ی قبل، هالیوود توانست دولت (New Deal) فرانکلین دی. روزولت را ملغی، اقتصاد را تا حد ممکن از دست دولت خارج، ثروتمندان را چاق‌تر و دست دولت را از داخل کوتاه‌تر و به سمت خارج درازتر کند؛ امروز هالیوود خیزشی دوباره کرده است تا سیاست‌های مشابه دولت دموکراتِ اوباما را به محاق ببرد و نفس دوباره‌ای در گلوی از نفس ‌افتاده‌ی «آمریکای شرکتی» بدمد. طنز ماجرا آن‌جاست که آخرین میراث اوباما نیز نامی مشابه به میراث مدفون فرانکلین روزولت دارد؛ (Iran Deal)!



[i] نیو دیل (New Deal) برنامه‌ی اقتصادی و اجتماعی فرانکلین روزولت، (سی‌و‌دومین رئیس‌جمهور آمریکا از حزب دموکرات)، بعد از بروز رکود بزرگ در ایالات متحده در سال ۱۹۲۹ است. اساس نیو‌ دیل، دخالت دولت در اقتصاد برای خروج از بحران وخیم سرمایه‌داری و دمیدن جان تازه به زیرساخت‌های این نظام بود که بر پایه‌ی نظارت بر بازارهای سهام و بانک‌های خصوصی قرار داشت.

  • هیأت تحریریه

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.