مجله‌ی تخصصی نقد سینما

نقدسینما؛ مجله ی تخصصی سینما و تلویزیون
یادداشت سردبیر
کوفته ی مادر جعفر | محمدرضا رضاپور | سرمقاله شماره ششم نقدسینما | بهمن و اسفند 94 | ساعت دو بعدازظهر بیست‌وسوم تیرماه 1394 است. شبکه‌ی ملی خودمان تیتر زده است «بیانیه‌ی مشترک جمع‌بندی مذاکرات هسته‌ای» و شبکه‌های غربی نوشته‌اند «توافق هسته‌ای». لوران فابیوس همچنان لبخند می‌زند. در صفحات مجازی سلبریتی‌های ایرانی هم همه لبخند می‌زنند؛ احتمالاً برای گفتگوی آسان و تعامل سازنده با جهان. و من باز هم به یاد فراز مشهوری از مستند این یک فیلم نیست، که اتفاقاً به لیست اولیه‌ی بهترین مستند سال اسکار 2013 راه پیدا کرد می‌افتم. سکانس مشهوری که به نظر نگارنده، صادقانه‌ترین فراز و اعتراف زندگی سینماگران ایرانی و مستوجب دریافت چند اسکار هم‌زمان است. «جعفر پناهی» درحالی‌که با دوربین تلفن همراهش مشغول فیلم‌برداری از همکار مستندسازش است می‌گوید: یک‌دفعه [با رخشان بنی‌اعتماد] گفتیم بیکاریم، چی‌کار کنیم؟ گفت: آشپزخانه‌ی سیار بزنیم! گفتم: یعنی چی آشپزخانه بزنیم؟ گفت: یک وَن می‌گیریم و تو خیابون می‌ایستیم و می‌نویسیم آشپزخانه‌ی سیار هنرمندان سینما. بعد قرار شد هرکسی یک کاری بکند. هرکسی یک غذایی بپزد. به من گفتند: تو چه غذایی می‌پزی؟ گفتم: من که آشپزی بلد نیستم. بعد فکر کردم و گفتم: اما مادرم کوفته‌های خیلی خوبی می‌پزه. گفت: خب! تو مِنو می نویسیم: کوفته ی مادر جعفر

منشتر شده در ششمین شماره نقدسینما




| سید سعید هاشم زاده

«انتخاب» به مفهوم فلسفی‌اش امری چالش برانگیز است. به‌ویژه در فلسفه‌ی معاصر؛ جایی که «سارتر» انتخاب را همراه با مسئولیت برمی‌شمرد: انسانِ مسئول خویش، انسانی که با انتخاب راه و روشی خاص، تن به مسئولیت‌هایش هم می‌دهد.
چهارشنبه 19 ‌اردیبهشت پیش از هر چیز -از دیدگاه نگارنده- درباره‌ی یک انتخاب دشوار است. انتخابی که به شخصیت محوری داستان هیبتی خداگونه می‌دهد و در عین حال این هیبت را از وی می‌گیرد و نشان می‌دهد که او نمی‌تواند در مقام راستین انتخاب گر باشد و عاجز از انتخاب به حق است. این هیبت و نیت خداگونه، با انتخاب یک تهی‌دست از میان هزاران تهی‌دست دیگر آغاز می‌شود و به تردید و سپس انتخاب درست از دیدگاه کارگردان می‌رسد. بگذارید مکثی کنیم و بپرسیم آیا این ایده‌ی فلسفی توانسته است راه به داستان، شخصیت‌ها و کنش‌های فیلم باز کند یا خیر؟ زیرا ایده، هسته‌ی اولیه‌ای است که رد‌یابی آن در داستان فیلم اهمیت دارد اما هر ایده‌ای به یک فیلم کامل و یک روایت درست تبدیل نمی‌شود.

سارتر درباره‌ی درام یک نظر مشهور دارد: او می‌گوید در درام‌نویسی شخصیت اصلی‌تان را میان یک دوراهی سخت قرار دهید؛ دوراهی سختی که شخصیت شما برای نجات پیدا کردن به سوی یکی از آن‌ها بلغزد و ناچار از پذیرش عقلانی یا احساسی آن راه گردد. این انتخاب، همان پذیرش «مسئولیت» برای شخصیت محوری در درام است. و این‌جا «جلال آشتیانی» (با بازی امیر آقایی) مسئولیت مهمی دارد؛ او باید از میان هزاران نفر، یک نفر را برای آگهی خیریه‌ی خود برگزیند. آشتیانی به‌عنوان شخصیت محوری داستان، سویه‌ی پُررنگ‌تری از این انتخاب‌گری را در ساختمان روایت دارد و کارگردان و نویسندگان -در جایگاه مولفین اثر- توانسته‌اند این بار سنگین را با اپیزودیک‌ کردن روایت اثر، سنگین‌تر کنند. فیلم در ابتدا با روایت خانواده‌ای سه‌نفره پیش می‌رود که در آن «لیلا» (با بازی نیکی کریمی) باید هزینه‌های شوهر بیمارش را بپردازد و برای درمان کاملش راهی بیابد. این داستان به‌عنوان اپیزود نخست، ترسیم کامل یک موقعیت بحرانی از یک خانواده‌ی فقیر است. از سوی دیگر و در اپیزود دوم، داستان «ستاره» (با بازی سحر احمدپور که یک نابازیگر است) و عقد او با «مرتضی» روایت می‌شود. این عقد منجر به غلطیدن او به گردابی سخت می‌گردد؛ گرداب انتخاب بین شوهرش و تنها اقوامی که برای او باقی مانده و در نهایت، یک اشتباه منجر می‌شود تا شوهر دختر در یک موقعیت بحرانی قرار بگیرد.

در این دو اپیزود، دو شخصیت محوری زن، خود به انتخابی استراتژیک نیاز دارند که ممکن است روند زندگی‌شان را تغییر دهد. شخصیت زن اپیزود اول باید میان قضاوت شوهرش (مبنی بر کمک گرفتن از خواستگار سابق یعنی آشتیانی) و اراده‌ی خود برای درمان او تصمیم بگیرد. ستاره نیز باید میان شوهر به زندان افتاده‌اش و عمه‌ای انتخاب کند که از او می‌خواهد عقدش را بشکند. هر دوی این‌ها به آشتیانی و آگهی عجیب خیریه‌اش پناه برده‌اند.

حالا بار دراماتیک فیلم به سمت آشتیانی سنگینی می‌کند. در اپیزود سوم و در جایی که انتخاب‌گری آشتیانی تبدیل به مسأله‌ی اصلی درام می‌گردد، تماشاگر دو زاویه از زندگی رقت‌بار و رنج‌آور شخصیت‌های زن داستان را به‌طور کامل دیده است. این‌جا خود تماشاگر با سمپاتی‌ای که میان او و آشتیانی ایجاد می‌شود، در نقش انتخابگر قرار می‌گیرد. اینک او می‌تواند جلوتر از داستان (البته اگر با آشتیانی سمپاتی پیدا کرده باشد) دست به انتخاب ذهنی‌اش بزند.

اما فیلم و روایتش کمی از داستان اپیزود نخست عقب‌نشینی می‌کند و به عقده‌گشایی آشتیانی در قبال انگیزه‌اش برای چاپ آگهی خیریه می‌پردازد. انگیزه‌ای که از مرگ بچه‌اش برمی‌آید و بار دراماتیک اپیزود دوم را غلیظ‌تر کرده و عمیق‌تر پرداخت می‌کند اما با این چینش، ناخودآگاه رنج ستاره را بیش‌تر از همه نشان می‌دهد.

این‌جاست که فیلم‌ساز و نویسندگان انتخاب خود را برای تماشاگر لو می‌دهند؛ این‌که هزینه‌‌ی خیریه به ستاره خواهد رسید و لیلا انتخابش را آبرو و خواست شوهرش قرار می‌دهد و خیریه‌ی آشتیانی را نمی‌پذیرد. به نظر می‌رسد با این چینش در اپیزود نهایی و پرداخت بیش‌تر به شخصیت اپیزود دوم (ستاره)، فیلم‌ساز و نویسندگان ایده‌ی فلسفی/‌اخلاقی فیلم خود را فراموش می‌کنند، عقب می‌رانند و آن را با یک بُر زدن حل می‌کنند. از قضا این بُر زدن می‌شود تصمیم مولف برای رسیدن هزینه‌ی خیریه به شخصیت محوری اپیزود دوم، که دور از انتظار تماشاگر هم نیست.

اما آشتیانی می‌توانست یکی از عمیق‌ترین شخصیت‌های این چند ساله‌ی سینمای ایران باشد؛ او می‌توانست در مسأله‌ی انتخاب باقی بماند نه این‌که در یک عقده الینه شود. تردید او می‌توانست موقعیت بی‌نظیری را خلق کند و جنون و تصمیم را با هم گره بزند. اما او عقده‌گشایی می‌کند و دست به انتخاب می‌زند. انتخابی که صورتش سطحی و شانسی است، یعنی بُر زدن! شاید به همین دلیل است که مفهوم اثر کمی تقلیل می‌یابد و از سویه‌ی فلسفی به یک سویه‌ی اجتماعی قابل حدس تبدیل می‌گردد. نه از این دیدگاه که داشتن یک سویه‌ی اجتماعی سطحی است، خیر، یک سویه‌ی اجتماعی می‌تواند رساننده‌ی یک مفهوم فلسفی نیز باشد. اما مولفان وجه ملموس اجتماعی و نیز قطع نشدن سمپاتی با ستاره را به وجوه فلسفی اخلاقی فیلم ترجیح داده‌اند و هر قدر که توانسته‌اند به ستاره پرداخته‌اند تا ما هم ستاره را انتخاب کنیم. درحالی‌که فیلم یک لانگ‌شات نگران کننده از تهی‌دستان را تصویر می‌کند، دست آخر ما را با این کمک بلاعوض شانسی درگیر می‌کند و با پررنگ‌تر کردن ستاره، قصد دارد خود را محق نشان دهد.

همان‌قدر که چینش اپیزود‌ها، شخصیت‌ها و دغدغه‌ها تا فصل نهایی اثر درست و بجاست‌، فصل نهایی آن چیزی نیست که تماشاگر را منقلب کند، ایده را به سرانجام برساند و انتخاب را تبدیل به یک دغدغه و مفهوم نماید. مولف مجبور است انتخاب کند و در این‌جا می‌خواهد تمام لایه‌های فکری را ببندد و چیزی را باز نگذارد. مولف نمی‌خواهد تأویل و تفسیر ایجاد کند بلکه تنها می‌خواهد درام را به نتیجه برساند در صورتی که از نظر نگارنده، این داستان بن‌مایه‌ی رسیدن به یک مفهوم قابل تفسیر را دارد؛ تفسیری که نیاز به حضور تحجر، دگم اندیشی و خشونت را در پرداخت و اجرا کم می‌کرد. پایان چهارشنبه 19 اردیبهشت می‌توانست باز بماند و یکی از معدود فیلم‌های سینمای ایران با پایان باز باشد که قابل تأمل و تأویل است.

 

  • هیأت تحریریه

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.