سرافراز با سه گونه کاملا متفاوت مخالف روبرو بود.
دسته اول: مخالفان حرفه ای؛ کسانی که کم و بیش به درستی، به بعضی سیاست ها و منشهای او نقد داشتند اما لزوما به برکناری او فکر نمیکردند. آنها به تغییر منش سرافراز اعتقاد داشتند ولی پروژه کلان سرافراز را می پسندیدند. در هدف با سرافراز همراه، اما در روش با او مخالف بودند. این دسته عموما جوانان انقلابی و خوش فکر وابسته به حلقه های صدا سیما محسوب می شدند.
دسته دوم: مخالفان صنفی؛ کسانی که هم صنف سرافراز بودند و لزوما به لحاظ مدیریتی از او کارنامه بهتری نداشتند (چه بسا بدتر بودند) اما حضور سرافراز به هرترتیب منافع آنها را به خطر انداخته بود.
دسته سوم: مخالفان سیاسی؛ کسانی که یا در درون دولت بودند و یا در محافل بالادستی که به هرتیب حضور سرافراز منافع آنان را به لحاظ سیاسی تامین نمی کرد. مساله این افراد نه آنتن بود نه کارامدی صدا سیما. مساله آنان قدرت بود.
آنچه باعث برکناری سرافراز شد اقتدار دسته سوم و همراهی و لابی دسته دوم بود اما تصویر ایجاد شده از چرایی رفتن سرافراز مسایل مخالفان دسته اول عنوان شد. در اینجا پافشاری دسته اول بر مخالفت های حرفه ای به ندیده شدن شبه کودتای دسته دوم و سوم کمک کرد و رفتن سرافراز را در منشور کارآمدی/ناکارآمدی طرح کرد و اجازه نداد رفتن سرافراز در منشور اقتدارگرایی/ ضد اقتدارگرایی دیده شود. طرح مسایلی مانند #تاجیک ، #عدم_مشورت و #اوضاع_مالی به عنوان یک پوشش برای ندیده شدن فرایند به زیرکشاندن هر آنکه به منویات لابی قدرت و ثروت تن نمیدهد، عمل کرد.
حذف سرافراز، با احتساب همه نقدهای وارده به او، یک شکست سنگین برای جریان انقلابی به حساب می آید، اما ماکیاولیسم مسلط بر اصولگرایی اثبات کرد که آنان همه چیز هستند جز اصولگرا. اصول آنان قدرت است. آنان در تبدیل نهضت انقلاب به نهادی قدرت طلب ابایی ندارند و در حقیقت محافظه کارانی قدرت طلبند که حاضرند برای حفظ و بسط قدرت همه کار بکنند. همه کار!
و اما چند پیشنهاد برای جوانان انقلابی:
یک: باید به بحث های حاشیه ای نظیر تاجیک و غیره پایان داد و توجه را به دو سمت برد: پررنگ کردن نقاط ضعف و دستاوردهای سرافراز. بدین طریق می توان بر طبل مطالبه گری صحیح از صدا سیما کوبید و مدیریت جدید را در ادامه دادن رویکرد درست و پایان دادن به منش گاه اشتباه سرافراز یاری کرد.
دو: باید ناکارآمدی دسته دوم را به رخ آنان کشید و بی غیرتی سیاسی در نظم داخلی اصولگرایی را به امری مذموم تبدیل کرد. نباید اجازه داد آنان با طرح ناکارآمدی سرافراز ناکارآمدی نزدیک به مطلق خود را پنهان کنند. مهم تر اینکه نباید به آنان اجازه داد تا فرصتی دوباره برای پیگیری همان سیاست های ناکارآمد پیدا کنند. شنیده شدن بازگشت بعضی اسامی قدیمی که ناکارآمدی مطلق خود را اثبات کرده اند در وضعیت کنونی بسیار نگران کننده است.
سوم: باید به ابعاد مختلف فرآیند برکناری سرافراز که از جنس اقتدارگرایی کودتا طور مخالفان دسته سوم بود دامن زد. باید پرسید که چه کسانی، چه گونه و تحت چه شرایط و حمایتی در حذف سرافراز موفق شدند و زمینه ساز فرهنگی ضد انقلابی در نوع قدرت ورزی معاصر ما شدند. نباید اجازه داد لابی های قدرت و ثروت و ماکیاولیسم فرهنگ را در نظام ما از آن خود کنند.
درتاریخ زمینه تجدید و اصلاح همیشه در لحظه شکست بوجود آمده است. مواجه با یک شکست تلخ بزرگ، شکست خوردگان را به نوآوری احیا و اصلاح خوانده است تا با بازخوانی گذشته و نگاهی خودآنتقادی آینده را بسازند. رسانه ایرانی نیازمند یک رنسانس است. حذف سرافراز اگر به عنوان یک شکست بزرگ برای جریان انقلابی و تحول خواه محسوب نشود، نمی تواند به عنوان یک شوک بزرگ، سوالاتی در باره چرایی شکست انقلابی ها طرح کند. پاسخ به این سوال که چرا جریان انقلابی شکست خورد می تواند زمینه ساز وقوع یک رنسانس رسانه ای در کشور ما شود. طبق قاعده دو دسته رفتن سرافراز را یک شکست بزرگ نمی دانند: اول، اصولگرایان وابسته به نهادهای قدرت و دوم، طبقه میانه سکولار و این یعنی یک اکثریت قدرتمند.
رنسانس رسانه کشور ما را این دودسته رقم نخواهند زد.
حذف چیه؟
اگه رهبر تشخیص بر ماندگاری ایشون میدادن، حتما به ایشان در ماندن بر مسند صدا و سیما دستور میدادن.