کوفته ی مادر جعفر | محمدرضا رضاپور |
سرمقاله شماره ششم نقدسینما | بهمن و اسفند 94 |
ساعت دو بعدازظهر بیستوسوم تیرماه 1394 است. شبکهی ملی خودمان تیتر زده است «بیانیهی مشترک جمعبندی مذاکرات هستهای» و شبکههای غربی نوشتهاند «توافق هستهای».
لوران فابیوس همچنان لبخند میزند. در صفحات مجازی سلبریتیهای ایرانی هم همه لبخند میزنند؛ احتمالاً برای گفتگوی آسان و تعامل سازنده با جهان. و من باز هم به یاد فراز مشهوری از مستند این یک فیلم نیست، که اتفاقاً به لیست اولیهی بهترین مستند سال اسکار 2013 راه پیدا کرد میافتم. سکانس مشهوری که به نظر نگارنده، صادقانهترین فراز و اعتراف زندگی سینماگران ایرانی و مستوجب دریافت چند اسکار همزمان است. «جعفر پناهی» درحالیکه با دوربین تلفن همراهش مشغول فیلمبرداری از همکار مستندسازش است میگوید:
یکدفعه [با رخشان بنیاعتماد] گفتیم بیکاریم، چیکار کنیم؟
گفت: آشپزخانهی سیار بزنیم!
گفتم: یعنی چی آشپزخانه بزنیم؟
گفت: یک وَن میگیریم و تو خیابون میایستیم و مینویسیم آشپزخانهی سیار هنرمندان سینما.
بعد قرار شد هرکسی یک کاری بکند. هرکسی یک غذایی بپزد.
به من گفتند: تو چه غذایی میپزی؟
گفتم: من که آشپزی بلد نیستم. بعد فکر کردم و گفتم: اما مادرم کوفتههای خیلی خوبی میپزه.
گفت: خب! تو مِنو می نویسیم:
کوفته ی مادر جعفر