مجله‌ی تخصصی نقد سینما

نقدسینما؛ مجله ی تخصصی سینما و تلویزیون
یادداشت سردبیر
کوفته ی مادر جعفر | محمدرضا رضاپور | سرمقاله شماره ششم نقدسینما | بهمن و اسفند 94 | ساعت دو بعدازظهر بیست‌وسوم تیرماه 1394 است. شبکه‌ی ملی خودمان تیتر زده است «بیانیه‌ی مشترک جمع‌بندی مذاکرات هسته‌ای» و شبکه‌های غربی نوشته‌اند «توافق هسته‌ای». لوران فابیوس همچنان لبخند می‌زند. در صفحات مجازی سلبریتی‌های ایرانی هم همه لبخند می‌زنند؛ احتمالاً برای گفتگوی آسان و تعامل سازنده با جهان. و من باز هم به یاد فراز مشهوری از مستند این یک فیلم نیست، که اتفاقاً به لیست اولیه‌ی بهترین مستند سال اسکار 2013 راه پیدا کرد می‌افتم. سکانس مشهوری که به نظر نگارنده، صادقانه‌ترین فراز و اعتراف زندگی سینماگران ایرانی و مستوجب دریافت چند اسکار هم‌زمان است. «جعفر پناهی» درحالی‌که با دوربین تلفن همراهش مشغول فیلم‌برداری از همکار مستندسازش است می‌گوید: یک‌دفعه [با رخشان بنی‌اعتماد] گفتیم بیکاریم، چی‌کار کنیم؟ گفت: آشپزخانه‌ی سیار بزنیم! گفتم: یعنی چی آشپزخانه بزنیم؟ گفت: یک وَن می‌گیریم و تو خیابون می‌ایستیم و می‌نویسیم آشپزخانه‌ی سیار هنرمندان سینما. بعد قرار شد هرکسی یک کاری بکند. هرکسی یک غذایی بپزد. به من گفتند: تو چه غذایی می‌پزی؟ گفتم: من که آشپزی بلد نیستم. بعد فکر کردم و گفتم: اما مادرم کوفته‌های خیلی خوبی می‌پزه. گفت: خب! تو مِنو می نویسیم: کوفته ی مادر جعفر

۲ مطلب با موضوع «سینمای جهان» ثبت شده است


منتشر شده در ششمین شماره نقدسینما


 

بده‌-بستان‌های هالیوود و عالم سیاست خیلی پیش از آن شروع شد که خیلی‌ها حتی فکرش را هم بکنند. در 1918 «ویلیام برنز» و «جی. ادگار هوور»، رهبران اصلی (FBI) به دلیل ‌نگرانی شدیدی که از تأثیر ستاره‌های سینما بر آگاهی سیاسی مردم داشتند، به مأموران مخفی خود مأموریت دادند تا افراد مشکوکی از هالیوود را که به‌زعم آن‌ها تندرو بودند، را تحت نظر بگیرند و به شنود و تعقیب فعالیت‌های آن‌ها بپردازند. تنها چهار سال بعد، این مأموران چیزی را گزارش کردند که از آن می‌ترسیدند. آن‌ها اعلام کردند که تعدادی از ستاره‌های سینما نقشی فعال در «جنبش سرخ» این کشور دارند و قصد دارند از طریق سینما اقدام به اشاعه‌ی «پروپاگاندای کمونیستی» کنند.

سیاستمداران جنگ سرد -که تشکیلات کمونیسم‌هراس «کمیته‌ی فعالیت‌های ضدآمریکایی» را راه‌اندازی کرده بودند- در دهه‌ی 1940 هراس دیگری داشتند. آن‌ها از این می‌ترسیدند که قدرت ستاره‌های سینما نحوه‌ی تفکر و رفتار سیاسی مردم را متحول کند. آن‌ها دریافته بودند که فیلم‌بین‌ها در واقع همان رأی‌دهنده‌ها هستند و از خود می‌پرسیدند در نبرد بین ستاره‌های پر زرق و برق سینما و سیاست‌مدارن عصا قورت‌ داده، پیروزی با کدام است؟ این‌که مبادا چپ‌گرایان هالیوود همچون «چارلی چاپلین»، «هامفری بوگارت»، «کاترین هپبورن» و «ادگار جی. رابینسون» از شهرت خود برای گسترش ایده‌های رادیکال استفاده کنند؛ بالاخص افکار رادیکال کمونیستی.

تصور غالب آن بود که سیستمی هوشمندانه در هالیوود هست که بنیان اصلی آن بر تفکرات چپ‌گرایانه بنا شده و دلیل چنین هراسی از تندروی در صنعت سینما نیز همین بود. تصوری که حداقل به دو دلیل مشخص صحت این حکم را زیر سوال می‌برد؛ اول آن‌که هالیوود در کمپ راست‌گرایان محافطه‌کار نسبت به لیبرال‌ها، در تاریخچه‌ی خود سابقه‌ی اقامتی طولانی‌تری دارد و ابتدا این جمهوری‌خواهان بودند که پایگاهی در هالیوود تأسیس کردند و نه دموکرات‌ها. دلیل دوم و شگفت‌انگیزتر آن‌که با وجود این‌که چپ‌گرایان هالیوود بیش‌تر و شاخص‌تر بودند؛ راست‌گرایانی همچون «لوئیس بی. مه‌یر»، «جورج مورفی»، «رونالد ریگان»، «چارلتون هستون» و «آرنولد شوارتزنگر» تأثیری به مراتب عمیق‌تر بر زندگی سیاسی آمریکایی‌ها داشتند. چپی‌های هالیوود البته در فعالیت‌های عمومی و کمپین‌های جمع‌آوری پول برای خیریه‌های مختلف توفیق بیش‌تری داشتند، اما اگر بنا باشد از تأثیرات آن‌ها برای تغییر در دولت آمریکا سخن به میان آید، قطعاً پیروز میدان راستی‌های هالیوود هستند. زمانی که چپی‌ها به دنبال زرق و برق سیاسی بودند، راستی‌ها کسب قدرت «‌الکترال» را تمرین کردند، پی گرفتند و پیروز شدند.

  • هیأت تحریریه


«من مرگ می شوم٬ نابود کننده ی دنیاها!»

رابرت اوپنهایمر

"گریز فرانکنشتاین از دست هیولا، کتابی از ۱۸۳۱ میلادی" 

قرن هفدهم: فکر بنیادین حاکم بر این عصر چیزی جز ماشین گرایی نبود. اختراع ماشین های متفاوت و کاربردی با خدمات گسترده در علوم و صنایع و محدودیت ها و نواقصی که روز به روز در یک سیر تکاملی رفع می شدند٬ همه را مجذوب این دنیای جدید کرده بود. تفکر ماشین گرایی همه جهان را منظم٬ قابل پیش بینی٬ مشاهده و اندازه گیری فرض می کرد و رفته رفته این تفکر در مطالعه انسان نیز ادامه یافت٬ چنانکه دولامتری (۱۷۰۹-۱۷۵۱) فیلسوف فرانسوی به این گزاره دست یافت: «بگذارید صبورانه و با شهامت نتیجه گیری کنیم که انسان نیز یک ماشین است.» بنابراین انسان نیز بر اساس روش های کمی و آزمایشی جهان مادی در فلسفه و باقی جنبه های زندگی٬ مورد بررسی و کشف قرار گرفت.

در نیمه ی دوم قرن هجدهم و دوران اوج انقلاب صنعتی در انگلستان٬ مری شلی (۱۷۹۷-۱۸۵۱) با نامزد خود و لُرد بایرون (۱۷۸۸-۱۸۲۴) قرار گذاشتند در رقابتی٬ ترسناک ترین داستانی را که می توانند بنویسند. شلی در حالی که کمتر از بیست سال داشت٬ داستان دانشمند جاه طلبی را روایت کرد که با کنار هم قرار دادن تکه های بدن مردگان و اعمال نیروی الکترونیکی٬ جانوری زنده می سازد٬ موجودی مخوف که همه حتی خالقش نیز از دست شرارت های او می گریزند.

شلی با تشویق بایرون که مجذوب داستان شده بود٬ آن را تکمیل کرده و در سال ۱۸۱۸ با نام «فرانکنشتاین: یا پرومته مدرن» به چاپ رساند. فرانکنشتاین نام شخصیت دانشمندی بود که همچون پرومتئوس در اساطیر یونان علیه خدایان می شورد٬ از جایگاه خود سواستفاده می کند و آتش یا به تعبیری دانایی را به انسان داده و توسط خدایان در بند کشیده می شود. در پرومته ی مردن٬ دانشمند از علم خود سواستفاده کرده٬ دست به خلقتی جدید می زند و در نهایت مخلوق شیطان صفت به  به مامور عذاب خالق خود تبدیل می شود.

  • هیأت تحریریه